Discover
دکلمه های استاد شهریار | با صدای خودش

دکلمه های استاد شهریار | با صدای خودش
Author: شهروز کبیری
Subscribed: 394Played: 12,234Subscribe
Share
© شهروز کبیری
Description
اینجا شعرهای استاد شهریار (محمد حسین بهجت تبریزی) را با صدای خودش خواهیم شنید.
این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر میشود.
برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk
26 Episodes
Reverse
▨ نام شعر: ارغنون خدا▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــبرو که خُرده گرفتن به عاشقان نه رواستکه دست عقل ِ تو از نخل ِعشق ِما کوتاستقُماش ِ عشق به مقیاس ِ علم و عقل مسنجکه بارگاه ِ دل از کارگاه ِمغز جداستبه عشق اگر نه به سیمی، به ساز ِشعر مپیچ؛که شعر نغمهی عُشّاق ِ ارغنون ِ خداستبه سوز ِ سینهی ما تعبیه است، بیسیمیکه ضبط صوت ِ سخنگوی عالم بالاستچه نفحه در نی ِ داوود میدمد که هنوز به جرعهای که گرو وا ستاندنش مشکلهنوز خرقهی حافظ به رهن ِ میکدههاست▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریارـــــــــــــــــــ ▨ ـــــــــــــــــــــمتن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعر چاپ شده در کتاب این شاعر، کم و بیشی هایی دارد
▨ نام شعر: بهار آمد (سرود ساربان)▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروز___________بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خوانَدبه گوشم نالهی بلبل هزاران داستان خوانَدقفس بگشا و پروازش ده این بَد طوطی ِ خاموشکه گلبانگ ِهمآوازش سوی هندوستان خوانَدبه مرغان ِبهاری گو که این باغ خزاندیدهدگر مرغش عزاخوان است و آواز خزان خوانَددل ِ واماندهام بس همرهانش کاروانی شدهمه رِنگی به آهنگ ِدَرای کاروان خوانَدمگر پروانه مطرح بوده و شبهای افسانهکه شمع ِداستان ما را به جمع ِدوستان خوانَد؟چه دستانیست با این گوژپشت ِپیر ِتاکستانکه دل در عالم مستیش سرو ِراستان خوانَدچه ناز-آهنگ ساز ِدل که هم دلها به وجد آرد؛اگر از تازهها گوید و گر از باستان خوانَدهنوزت غنچه پیچیده است، از این برگها چون گلکتابی کن که دل، هم بازبان هم بیزبان خوانَداگر تار ِدل و مضراب ِسوز ِ عاشقان داریبه سازی پنجه کن جانا که سیمش جاودان خوانَدبه پشت اشتران کن شهریارا بار ِ مولاناکه شمست مرحباگویان سرود ِساربان خوانَد▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار_____________این شعر توسط شاعر به آقای دکتر مرتضای شمس تقدیم شده و بعدا بیت هایی در این باره به آن اضافه شده است که در این خوانش موجود نیست..متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعر چاپ شده در کتاب این شاعر، کم و بیشی هایی دارد
▨ نام شعر: خان ننه (شعری به زبان ترکی (آذری- آذربایجانی))▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــخان ننه، هایاندا قالدین؟ ….. خان ننه، کجا ماندی؟بئله باشیوا دولاننام. ..… دور سرت بگردمنئجه من سنی ایتیردیم ..… چطور من تو را گم کردم.دا سنین تایین تاپیلماز! ..… دیگر همتای تو پیدا نخواهد شدسن اؤلن گون، عمه گلدی .…. روزی که تو مُردی، عمه آمدمنی گؤتدی آیری کنده ….. مرا به ده دیگری آوردمن اوشاق، نه آنلایایدیم؟ ….. من بچه بودم، چه میفهمیدم؟باشیمی قاتیب اوشاقلار ….. بچه ها سرگرمم کردندنئچه گون من اوردا قالدیم. ….. من چند روزی آنجا ماندمقاییدیب گلنده باخدیم ….. وقتی برگشتم، دیدمیئرینی ییغیشدیریبلار. ….. رختخوابت را جمع کردهاندنه اؤزون، و نه یئرین وار ….. نه خودت ماندهای و نه رختخوابت«هانی خان ننهم؟» سوروشدوم. ….. پرسیدم: خان ننهام کو؟دئدیلر کی: خان ننهنی، ….. گفتند که: خان ننه راآپاریبلار کربلایه ….. بردهاند به کربلاکی شفاسین اوردان آلسین. ….. که شفایش را از آنجا بگیردسفری اوزون سفردیر ….. سفرش سفری طولانی است!بیر-ایکی ایل چکر گلینجه ….. یکی دو سال تابرگشتنش طول میکشدنئجه آغلارام یانیقلی ….. چه گریه جانسوزی میکردمنئچه گون ائله چیغیردیم. ….. چند روزی فقط داد و فریاد کردمکی سسیم، سینهم توتولدو. ….. که صدا و سینهام گرفتاو، من اولماسام یانیندا ….. او اگر من کنارش نباشماؤزو هئچ یئره گئدنمز. ….. خودش هیچجا نمیتواند برودبو سفر نولوبدو، منسیز ….. چه شده که این سفر بدون مناؤزو تک قویوب گئدیبدیر؟ ….. خودش تنها گذاشته و رفته؟هامیدان آجیق ائدرکن ….. در حالی که با همه قهر کرده بودمهامییا آجیقلی باخدیم. ….. به همه با اخم نگاه کردمسونرا با
▨ شعر: نوای نای عراقی▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شاعر▨ پالایش و تنظیم: شهروز_________رهی از نوای نایم بزن و هوای ناییکه دمی چو نی بنالم به نوای بینواییبه همان فریبِ طفلی، طربِ جوانی از منبه چه جادویی جُدا شد که امان از این جداییچه دلی که بر جبینش همه داغِ بینصیبیچه گلی که بر نگینش همه نقش بیوفاییبه طبابتی که دانی بفرست دردِ عشقمبه علاجِ بیطبیبی و دوای بیدواییبه خلوصِ خلوت شب، که بر آر سر ز خوابمبه صفای اصفیا و به ولای اولیاییدرِ بارگاهِ نازم بگشا به رخ که آنجانه نیازِ خودفروشی نه نمازِ خودنماییچه مقامِ کبریایی که فقیرِ خاکساریسرِ سروری برآرد بهمقامِ کبریاییمن اگر چه بندگی را بهخدا رسانده باشمهمه بندهام خدایا به تو میرسد خداییبه کمند خود که صیدِ دل عاشقان مسکینبنواز از آن اسیری! برهان از این رهایی!بهستارهای سحر کن رهِ وادیِ شب منکه سپیده سر بر آرم به دیارِ روشناییبه نویدِ آشنا و به صدای پایِ عاشقدر و دشت، نینوا کن به نوای آشناییبه طوافِ کعبه، سنگِ محکِ ریاضتت بودکه جدا شدیم از هم من و زاهدِ ریاییبکشان به عاشقانم که کشی به جرم عشقممگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی؟غزل عراقی ای دل! نه چنان دمی گرفته استکه تو دم زدن توانی دگر از غزلسراییشب هجر بود و شمعم به زبانِ شعله میگفتتو بسوز شهریارا که تو سازگار مایی▨سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
▨ نام شعر: شهریاری که من شناختهام▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکبک ِ من، آن فرشتهی زیباوه خدایا چه نفس پاکی بودبه بدی هرگز اعتقاد نداشتهمهی مردمان دنیا راخوب میدید و خوب میدانستدر جهانی که او به سر میبُرد-آن جهان ِصفای ِباطن ِاو-راستی هم بدی وجود نداشتهر کسی در درون خود زندهست▨دیگرم عمر نوح اگر بخشندور دهندم دوباره عشق و شباباگرم حوری از بهشت آرندوانگهم ثروت ِجهان بدهندشهریاری که من شناحتهامشوهری بیوفا نخواهد بودهمسر دیگری نخواهد داشت▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
▨ نام شعر: دختر دهقان ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروز___________چون خواب نوشین یاد دارم ماهتابیروشنتر از روز ِ سپید کامکارانییلاق بود و آبشار و جنگل و کوهدنیای شب از پرتو مَه، نور بارانلطف هوا چندان که گفتی الفتی داشتخاموشی شب با خروش آبشاراندر گوش دل افسانه ی آفاق میگفتدلکش سرود آبشار از کوهسارانآویخته گل از فراز شاخ گلبنچونان که از گوش عروسان گوشوارانبرداشته از شاخساران لحن داودهر سو هزار آوا هزاران در هزارانهنگامه ی عشق و نشاط نوجوانیهنگام گلگشت و بساط نو بهارانلب بر لب ِ نی، بر سر سنگی نشستمسر کرده نی با من نوای غمگسارانتا دختر دهقان برون از خانه بشتافتچون لالهای افروخته بر سبزه زارانچون غنچه در چادرنمازی سرخ و دلکشمیشد سبو در کف به طَرف چشمهسارانچشمکزنان بر منگل ِ چادرنمازشچون دیدهی اختر که بر اخترشمارانرفتم لب جو با نیاز تشنه کامیهمچون گدا بر خوان ِ ناز ِ شهریارانمن از نهیب ِ عشق او لرزنده چون بیداو رُسته چون سرو از کنار جویبارانرخسارهی او از جمال کبریاییپرتوفکن بر شیوهی آیینهدارانافشانده گیسو چون ملک در حال پروازیا پرچمی زرّین به دست شهسوارانعرض نیاز خویش کردم نازنین راوز یأس و امّیدم دلی چون بیقرارانلیکن به لبخندی که بودش حاکی از مهربگشودم از دل عقده چون امّیدوارانبا ساعدی سیمین، سبو در دست من دادچون سیمبر ساقی که ساغر بر خماراننوشیدم آب و تشنهتر گردیدم، آریسیری کجا و جام وصل گلعذاران؟حالی نه آن حالم به جا و نی جوانی استچون نخل بیبرگ و برم در شورهزارانسر ریز پر کرده ز باران حوادثدر برگرفته زانوان، چو
▨ نام شعر: مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ موسیقی متن: قطعهی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروز_____________مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرممستانه در این گوشهی میخانه بمیرمدرویشم و بُگذار قلندر منشانهکاکُل همه افشان به سر ِشانه بمیرممیخانه به دور ِ سر ِمن چرخد و اینمپیمان؛ به چرخیدن ِ پیمانه بمیرممن بلبل ِعشاق؛ به دامی نشدم رامدر دام تو هم بی طمع ِدانه بمیرمشمعیُّ و طواف ِحرمی بود که میخواستپروانه بزایم من و پروانه بمیرممن دُرّ یتیمم* صدفم سینهی دریاستبگذار یتیمانه و دُردانه بمیرمبیگانه شمردند مرا در وطن ِخویشتا بیوطن و از همه بیگانه بمیرمکو نیزن ِمیخانه؟ بگو جان به لب آورتا با تب و لب بر لب ِ جانانه بمیرمآن سلسلهی زلف که زُنّار ِ دلم بوددر گردنم آویز که دیوانه بمیرماین دیر مغان تهچک ِ ایران ِ قدیم استاینجاست که من بی چَک و بی چانه بمیرمدر زندگی افسانه شدم در همه آفاقبگذار که در مرگ هم افسانه بمیرمدر گوشهی کاشانه بسی سوختم اماآن شمع نبودم که به کاشانه بمیرمسرباز ِجهادم من و از جبههی اَحرارانصاف کجا رفته که در خانه بمیرم؟▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار────── ♪ ──────پینوشتها؛* دُرّ ِ یتیم یعنی مروارید بزرگ و آبداری که تنها و یکدانه در صدف باشد. در یتیم، گرانبهاتر و ارزشمندتر از مرواریدهای دیگر است▨در یک بیت از این غزل، درباره جهاد صحبت شده که بندهی حقیر علاقمند نبودم در پالایش من حضور داشته باشد؛ اما به رسم امانت آنرا نیز در دکلمه آوردم تا غزل بی کم و کاست به مخاطبان منعکس شود
▨ نام شعر: کوکبهی صبح (شب به هم درشِکَنَد زلف ِچلیپایی را)▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروز_________شب به هم درشِکَنَد زلفِ چلیپایی راصبح سر میدهد انفاس مسیحایی رارنگ رویا زدهام بر افقِ دیده و دلتا تماشا کنم آن شاهد ِرویایی رااز نسیم سحر آموختم و شعلهی شمعرسم شوریدگی و شیوهی شیدایی راناشناسی و چنین شیفتهام ساختهای؛وای اگر وا کنم آن چشم شناسایی رادر دماغِ چمن از غالیه غوغا انگیختگل که از زلفِ تو آموخت سمنسایی راسرو خواهد که به بالای تو ماند مسکینکاین همه مشق کند شوخی و رعنایی راجان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق؟قیمت ارزان نکنی گوهر ِ زیبایی رانیش و نوش است جهان؛ خوش به هم انداختهاندلذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی راگوش کن قصهی اسکند و دارا که دگرنخوری غصهی درویشی و دارایی راآری آن دستِ سکندر که برون از تابوتحکمت آموخته این طفلِ الفبایی راگوهر عشق توام حوصله دریا خواهدگوهری خواهمت این حوصله دریایی راشبنمِ صبحدم و کوکبهی کوکب صبحشمع ِبزم چمناند انجمنآرایی راباش تا سَر کِشد از پشت درختان، خورشیدتا تماشا کند این بزم تماشایی راجمع کن لشکر توفیق؛ که تسخیر کنیشهریارا قرق ِعزلت و تنهایی را▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار────── ♪ ──────پینوشت یک: توضیح خود استاد شهریار درباره معنی واژهی غالیه (در بیت پنجم)؛ چند بوی خوش که در هم آمیخته باشد.پینوشت دو: متن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعرِ چاپ شده در کتاب، کم و بیشیهایی دارد.
▨ نام شعر: شهد ِشعر (لب)▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروز__________این اجرا جز معدودترین مواردی است که میتوان صدای شهریار را در دوران جوانی او شنید. ضمنا ذکر این نکته در امانتداری ضروریست که در پوستر این کار، پسزمینه واقعی نیست و عوض شده است────── ♪ ──────شبی که من مکیدم قند از آن لببه اشکی بود شکّر خند از آن لبکنون جانم به کف میپرسم از پیککه یک پیغامِ خالی چند از آن لب؟سخن گر نرخِ جان، پس با چه چیزی؟تو سودا میکنی سوگند از آن لبدهن بگشا و چندین تشنه کاممخدا را ای پری مپسند از آن لبزمستان میکند موی سپیدمبگو تا برفم آید بند از آن لبتوانم در غمت جان کند، امّاکجا دل میتوانم کند از آن لب؟شبی با هم غزل خواندیم و گُلقندمذاقِ جانِ من آکند از آن لبدُر افشاند از غزل با من ولیکنبه جانم آتشی افکند از آن لبکنون در باغِ طبعم شاخِ هر گلبه پیری میخورد پیوند از آن لبگدای عشقم و چون غنچه، دامنبه زر پیچیده، دولتمند از آن لببخند و گُل بگو، گُل بشنو، ای دلکه دارم یادگار این پند از آن لبغزل از هر لبی زیباست، امّادلاویز افتد و دلبند از آن لببه هم مانند شیرینان، ولیکنمرا شهدی است بیمانند از آن لببه چین گر نافه میپیچند از آن زلفبه ماچین غنچه میچینند از آن لببه ضعف و غش فتادم زرد و رنجوربه بالینم رسان گُلقند از آن لب▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار
▨ شعر: سحرم دولت بیدار به بالین آمد▨ شاعر: شهریار (سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی)▨ با صدای: شاعر▨ پالایش و تنظیم: شهروز_____________سحرم دولت بیدار به بالین آمد▨گل و شمعم به مزار دل خونین آمدگفت پاشو که مسیحات به بالین آمدناخدا نوح نبی بود که کشتی نجاتراه طوفان زد و با بار دل و دین آمدقاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوستچه به از آنکه به سر سوره یاسین آمدیارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاهاین دعا کردم و از شش جهت آمین آمدجشن این کوکب و این کوکبه ی قدسی راهمه آفاق به آئینه و آیین آمدنامه ات با خط و خال ختنی هر جا رفتگوئیا قافله ی نافه اش از چین آمدآیتی خواندم از این نسخه ی قانون که شفاستچشم خود بینم از این سرمه خدا بین آمدخبری بود به یعقوب که یوسف در مصرمژده ای بود به فرهاد که شیرین آمدنوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسیدیا که ویس از پی پرسیدن رامین آمدهمت ای پیر که با چنته خالی نرودگل مولا که به کشکول تبر زین آمددهن مانیو صورتگر چین میچایدکه تواند به چنین نقش نگارین آمدشهریار این غزل طرفه به تلقین سروشچون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد
▨ نام شعر: سپهر بایگان (پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند) ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ موسیقی: سهراب پورناظری▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروزــــــــــــــــپیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکندهمتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکندبلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گلفشانی میکندما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمکپرانی میکندنای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکندگر زمین دودِ هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکندسالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر درونم زنده است و زندگانی میکندبا همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ منخاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکندبیثمر هر ساله در فکرِ بهارانم ولیچون بهاران میرسد با من خزانی میکندطفل بودم دزدکی پیر و علیلام ساختندآنچه گردون میکند با ما، نهانی میکندمیرسد قرنی به پایان و سپهرِ بایگاندفترِ دورانِ ما هم بایگانی میکندشهریارا! گو دل از ما مهربانان نشکنیدورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند▨سید محمدحسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار)
▨ نام شعر: ای وای مادرم▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: ساعد باقری▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــتذکر: نسخههای دیگری از شعر موجود است که طولانیتر است، اما متن شعر ارایه شده در اینجا منطبق بر نسخهی خوانش شده توسط استاد ساعد باقری است.ــــــــــــــــــ۱آهسته باز از بغل پلّهها گذشتدر فکرِ آش و سبزی بیمار خویش بودامّا گرفته دور و برش هالهای سیاهاو مرده است و باز پرستارِ حال ماستدر زندگیّ ما همه جا وول می خوردهر کنجِ خانه صحنهای از داستان اوستدر ختم خویش هم به سرِ کارِ خویش بودبیچاره مادرم۲هر روز میگذشت از این زیرپلّههاآهسته تا به هم نزند خوابِ نازِ منامروز هم گذشتدر باز و بسته شدبا پشت خم از این بغلِ کوچه میرودچادرنماز فلفلی انداخته به سرکفشِ چروکخورده و جورابِ وصلهداراو فکر بچّههاستهر جا شده هویج هم امروز میخردبیچاره پیرزن، همه برف است کوچهها۵انصاف میدهم که پدر رادمرد بودبا آن همه درآمد سرشارش از حلالروزی که مُرد روزی یک سال خود نداشتامّا قطارهای پُر از زاد آخرتوز پی هنوز قافله های دعای خیراین مادر از چنان پدری یادگار بودتنها نه مادر من و درماندگان خیلاو یک چراغ روشن ایل و قبیله بودخاموش شد دریغ۶نه، او نمرده، میشنوم من صدای اوبا بچّهها هنوز سر و کلّه میزند؛ناهید، لال شوبیژن، برو کنارکفگیر بیصدادارد برای ناخوشِ خود آش میپزد
▨ نام شعر: ساز من از شاخ سروی جنگلی است ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ موسیقی: بداههنوازی ِ سهراب پورناظری▨ پالایش و تنظیم: شهروز__________ساز من از شاخ سروی جنگلی استکو به جنگل سرو چرخ افراخته استچتر بالافشان و خوشخوان سالهابر سرش مرغان جنگل تاخته استدر خلال شاخ و برگش بلبلاندر بهاران آشیانها ساخته استشاخه گویی ضبط کرده چون نوارهر نوا کان مرغکان بنواخته استتا شود ساز و به دست ما رسدتیشه و خنجر که بر وی تاخته استگویی اکنون با نوازشهای منخاطرات خود به یاد انداخته استچوب خشک است و به دل باقی هنوزداغ یارانی که از کف باخته استگر زند چهچه به یاد بلبل استور کند غوغا به یاد فاخته است ـــــــــــــــــــــسید محمدحسین بهجت تبریزیمتخلص به شهریار
▨ نام شعر: دلی شکسته و چنگی گسسته گیسویم▨ شاعر: استاد شهریار (سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی)▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروز________دلی شکسته و چنگی گسسته گیسویمولی به زخمهی غیبی هنوز میمویمخمیده تاکم و آشفته بید مجنونیکه سرنگون و سرافکنده بر لب ِ جویمنهفته قند و سخن پشت آئینه و منبه شوق طوطی ِ تصویر ِخود سخنگویمبه سحر غمزهی جانان به جان زنندم تیرکه بستهاند به زنجیر ِ سحر و جادویمنه منحصر به سرود و ترانهام دستانکه داستان به فسون و فسانه میگویمگیاهدانهی عشقم فشرده در دل ِ خاکچنان که دم به دمم میدمند میرویمگیاه زرد خزانم در آب و گل، لیکنبه جان و دل گل ِ مینای باغ مینویمسر دوراهه رسیدیم و سرنوشت این بودبرو پدر تو از ان سو و من از این سویمبرس به دادم و این بند زانوان بگشایبه روز وعده که جان میرسد به زانویمچگونه بر جهم از چنبر کمانهی چرخکه نُه فلک همه چوگان و من یکی گویممیان دلبر و من غیر ِ من حجابی نیستگر این حجاب فکندیم من همه اویمبه چنگ رودکی و توسن سمرقندیچه بیم ِ دشت بخارا و رود آمویمبه بوی یاسمن و زلف سنبلم مفریبغلام سنبل ِ آن زلف ِ یاسمن بویمبه شهر خویش اگر شهریار شیرینکاربه شهر خواجه همان سائل سر کویم
▨ نام شعر: دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروز___________دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهتشبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهتدر انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیستاگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهتز گرد راه برون آ که پیر دست به دیواربه اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهتبیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاهنمیرمد مگر از توتیای گرد سیاهتبیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیستتویی که سوده کمربند کهکشان کلاهتجمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دیدبه روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهتدر انتظار تو میمیرم و در این دم آخردلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهتاگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاکاجازتی که سری بر کنم به جای گیاهتتنور سینه ما را ای آسمان به حذر باشکه روی ماه سیه میکند به دوده آهتکنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابتچه کوههای سلاطین که میشود پَر کاهتتویی که پشت و پناه جهادیان خداییکه سر جهاد توی و خداست پشت و پناهتخدا و بال جوانی نهد به گردن پیریتو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت▨سیّد محمّدحسین بهجت تبریزیمتخلص به شهریار ـــــــــــــــــــــــــ*پینوشت؛در یک بیت از این غزل، درباره جهاد صحبت شده که بندهی حقیر علاقمند نبودم در پالایش من حضور داشته باشد؛ اما به رسم امانت آنرا نیز در دکلمه آوردم تا غزل بی کم و کاست به مخاطبان منعکس شود
▨ نام شعر: دلا دیشب چه میکردی▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شاعر▨ موسیقی متن: قطعهی «مدار اول» از حسام ناصری و میلاد محمدی▨ پالایش و تنظیم: شهروز_________دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای! دل تو هم گشتی رقیب منخیال ِخود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتمرقیب ِمن چه میخواهی تو از جان حبیب من؟نهیبی میزدم با دل که: زلفت را نلرزاندندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من خوشم من با تب عشقت، طبیب آمد جوابش کنحبیبم! چشم ِبیمار ِتو بس باشد، حبیب مننصیب از ظلمت هجران به جز حسرت نخواهد بودحساب ِروشنی دارد دل ِحسرتنصیب ِمنمن از صبر و شکیبم شهریارا شهرهی آفاقهمه آفاق هم حیران از این صبر و شکیب من
▨ نام شعر: خلوتِ انس▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپیرم و خواهش ِدل؛ خلوت ِاُنسی که در آنجاجز زبان ِمن و گوش ِدل ِجانانه نباشدگل و ریحان بهارست و دل آن نیست که در وییاد ری نشکُفد و قصهی ریحانه نباشدرگی از دل بگشاییم؛ که این حقّهی خونینچه اناری که در او خندهی یک دانه نباشدشمع ِقندیل ِفلک خواهم و شبهای زمستانشاهدی هم که به غم، وحشی و بیگانه نباشدخانهای خلوت و ییلاقی و دور از کس و ناکسکه صدایی به جز از سوسک در آن خانه نباشدشب ِتعطیلی و امنیت و جمعیت ِخاطرهم به دل وسوسهی مسجد و میخانه نباشدماه از شیشهی در تافته و روزنه بستهشمع هم گوشه گرفتست که پروانه نباشدباد در پنجرهها عربده سر داده به سوزیکه برون کردن ِسر، جرات ِدیوانه نباشدپشت بر پشتی و دل فارغ و لم داده به کرسینشئهها تخت ولی ساقی و پیمانه نباشدنشئهای خاطرهانگیز که در سینه بجوشدیاد ِیاری که چون او گنج به ویرانه نباشدگوش خوابانده به من، با دهن ِباز، حریفیکه به شیرینی او شاهد ِ فرزانه نباشدابروان جنگلی و چشم قلندر وَش ِما راخلسه در چنته ولی خواب در انبانه نباشدنقد ِسودای محبت که زه بیمایگی آنجابیع ِ باغ ِبغل و بوسهی بیعانه نباشدالغرض؛ ساز ِسخن باشد و دمساز و دگر هیچلب ِمن باشد و جز گوش به کاشانه نباشدتا من آن سوز ِغم ِعشق به سازی کنم آغازکه به شبگیری او نالهی مستانه نباشدسرگذشتیست مرا تالی افسانه ولیکناین حقیقت به سرم آمده، افسانه نباشد کمک ِحافظه هم شرط کن آن حاشیه آریگیسو افشان نتوان کردن اگر شانه نباشدپنبه در گوش ِمصاحب کنم از روده درازیچه کند پیر ِجهان دیده که پر چانه نباشد▨ سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به
▨ نام شعر: سپهر بایگان (پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند) ▨ شاعر: شهریار▨ با صدای: شهریار▨ موسیقی: سهراب پورناظری▨ پالایش و تنظیم این شعر: شهروزــــــــــــــــپیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکندهمتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکندبلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گلفشانی میکندما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمکپرانی میکندنای ما خاموش ولی این زهرهی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکندگر زمین دودِ هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکندسالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر درونم زنده است و زندگانی میکندبا همه نسیان تو گویی کز پیِ آزارِ منخاطرم با خاطراتِ خود تبانی میکندبیثمر هر ساله در فکرِ بهارانم ولیچون بهاران میرسد با من خزانی میکندطفل بودم دزدکی پیر و علیلام ساختندآنچه گردون میکند با ما، نهانی میکندمیرسد قرنی به پایان و سپهرِ بایگاندفترِ دورانِ ما هم بایگانی میکندشهریارا! گو دل از ما مهربانان نشکنیدورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند▨سید محمدحسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار)
▨ نام شعر: پیمانهی الستی▨ شاعر: استاد شهریار▨ با صدای: استاد شهریار▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــپیمانهی الستم پیموده شور و مستیمن پیر ِ مِی پرستم، پیمان ِ من الستینبض جهندهای با روح بَهیمه پیوندنفس زکیهای هم، پیوند ِ جام ِهستیاز پای سالکی کو بگذشتی از حجاباتبند ِزمان گشودی قید ِمکان گسستیکرسی نشین عزت بر عرش ِ کبریاییبا دلشکستگان هم بر بوریا نشستی ای دردم از تو درمان! چون شد به عشق بازاننازی نمیفروشی دردی نمیفرستی؟ هریک به زخمهی خود ساز ِ تو مینوازند؛بلبل به نغمهخوانی، مطرب به چیرهدستینعمت تمام کردی اما به عاشقان بسیک نیمه امن ِخاطر، یک نیمه تندرستی داغ ِ دلی که خواهی جنت کند چراغانچون لاله خود چه کردی گر رخ به خون نشستیمست از خودی تهی شو تا از خدا شوی پُروان خودپرستی آید عین ِ خداپرستی گر کسوت علائق کندی و بستی اِحراملبیک ِ کعبه گفتی، بتهای خود شکستیبا زمره لطایف سر بر بلندی آوردانی که هر بلندی سر مینهد به پستیبا زمرهی لطائف، سر بر بلندی آوردانی که هر پلیدی رو مینهد به پستیکین ریشهکن کُن از دل؛ تا گل دَمَد ز خارتور خود به باغ خاطر خارت نرُست، رستی▨سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریارـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمتن فوق از روی صدای شاعر پیاده شده و با شعر چاپ شده در کتاب این شاعر، کم و بیشی هایی دارد
▨ نام شعر: پدر▨ شاعر: شهریار (سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی)▨ با صدای: شاعر▨ پالایش و تنظیم: شهروز___________دلتنگ غروبي خفه بيرون زدم از دردر مشت گرفته مچ دست پسرم رايا رب به چه سنگي زنم از دست غريبياين کله پوک و سر و مغز پکرم راهم در وطنم بار غريبي به سر ودوشکوهي است که خواهد بشکاند کمرم رامن مرغ خوش آواز و همه عمر به پروازچون شد که شکستند چنين بال و پرم رارفتم که بکوي پدر و مسکن و مالوفتسکين دهم آلام دل جان بسرم راگفتم بسر راه همان خانه ومکتبتکرار کنم درس سنين صغرم راگر خود نتوانست زدودن غمم ازدلزان منظره باري بنوازد نظرم راکانون پدر جويم و گهواره مادرکانون هنر جويم و مهد هنرم راتا قصه رويين تني و تير پراني استاز قلعه سيمرغ ستانم سپرم رابا ياد طفوليت و نشخوار جوانيميرفتم و مشغول جويدن جگرم راپيچيدم از آن کوچه مانوس که درکامباز آورد آن لذت شير و شکرم راافسوس که کانون پدر نيز فروکشتاز آتش دل باقي برق و شررم راچون بقعه اموات فضايي همه خاموشاخطار کنان منزل خوف و خطرم رادرها همه بسته است و برخ گردنشستهيعني نزني در که نيابي اثرم رادر گرد و غبار سر آن کوي نخواندمجز سرزنش عمر هبا و هدرم رامهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيشکي پاس مرا دارد و زين پس پسرم رااي داد که از آن همه يار و سر وهمسريک در نگشايد که بپرسد خبرم رايک بچه همسايه نديدم به سرکويتا شرح دهم قصه سير و سفرم را...
زبان ترکی با صدای دلنشین استاد شهریار واقعاً شنیدنیتر و ماندگارتر میشه👌🏻
خانننه شعرینی هر دفعه ائشیدنده، گذشتهلر یادیمه دوشر روحت شاد مادربزرگم🖤
بیش از ده ها بار گوش های درونم این صدا رو لمس کردن...اما همچنان غمش را حس میکنم..
با شنیدن این دکلمه به قلم استاد شهریار بسیار غمگین شد احوالاتم...روحم عزای چه گرفته را نمیدانم..و چه کسانی را در گذشته از دست داده را آگاه نیستم.. .ای روح بیچاره ی من..چه سرگذشت ها دیده ای...بخاطر کامل تر شدنت..
به به 😍❤️🔥
مرسی که ترجمه گذاشتید ❤️🩹 چقدر قشنگه حیف که ترکی بلد نیستم 😔💔
لطفاً فایل صوتی این قسمت رو در کانال قرار بدید 🙏🏻❤️
در گوشهی کاشانه بسی سوختم اما آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم شعر غم داشت با صدا و بغض استاد غمناک تر شد 😞💔
اینجور باید معشوق رو توصیف کرد 😍❤️
بی نظیر ❤️🩹👌🏻
با بغض استاد بغض منم ترکید 🥲❤️🩹 دلم شکستی و....
دینه منم شاعر اوغلوم شهریار
یاشاسین ❤❤❤
ممنون از شما که این اثر های زیبا رو ارائه میدین
چقدر زیبا
❤️❤️❤️❤️
رفتم که به کوی پدر و مسکن و مالوف تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
👏👏👏👏
❤️❤️❤️❤️
روحت شاد